بهانه پرداختن به زندگی و فعالیتهای «هژبر یزدانی» میتواند همین پدیده بودنش باشد.
میتواند 23 خرداد 57 و بازداشتش باشد. حتی میتوانید وضعیت اقتصادی امروز و جوی را که علیه مفسدان اقتصادی، رانت خورها و «بیش فعالان اقتصادی» به راه افتاده، بهانه گزارش از شخص امروز بدانید!
■ پولدارتر از همه میلیونرها
به آنها که سن و سالشان به دوران پیش از انقلاب و چند سال نخست پس از انقلاب، قد نمیدهد و یا اسم «هژبر یزدانی» و دارایی افسانهایاش به گوششان نخورده و در عوض سر و گوششان پر است از نامهایی چون بابک زنجانی، شهرام جزایری، اختلاس، فلان هزار میلیارد و... توصیه میکنیم برای شناخت بیشتر «یزدانی»، مقدمه مصاحبه خبرنگار «کیهان» با او را بخوانند.
با این توضیح که این گفت و گو در کیهان 13 شهریور 1356 یعنی کمتر از یک سال پیش از دستگیریاش چاپ شده بود: «... روی صندلی راحتی نشسته است...کنار دستش تلفنهای سبز و نارنجی و سفید مرتب زنگ میزنند.
در تلفن نارنجی میگوید بانک ایرانیان را بخرید، همهاش را... در تلفن سبز میگوید وضع کشت و صنعت رامیان و سمنان را مرتب گزارش دهید...یک لحظه هم در بلوچستان حضور دارد و هم در کارخانه قند اصفهان. پاهایش در کفش کارخانه کفش ایران هستند و چشمانش نگران شرکت کشت و صنعت ایران و آمریکا.
در انگشتان چاقش سه انگشتر بزرگ جا گرفتهاند. هر بار که دستش را تکان میدهد نور خورشید از طریق انگشترها روی صورتم منعکس می شود. انگشترها حداقل 75 میلیون تومان قیمت دارند و «آقا» چند تایی هم در خانه دارد... هژبر یزدانی امروز مالک بیشتر کارخانههای قند کشور از قبیل شیروان، بجنورد، قوچان، اصفهان، قزوین، شازند و کرج است. بانک ایرانیان به طور کلی از آن اوست و در بانکهای ایران و انگلیس، ایران و ژاپن، صادرات، بازرگانی و... سهامدار عمده است و او به قول خودش امروز به اندازه مجموع تمام میلیونرهای ایران ثروت دارد... در تهران در خانهای که بیشتر به قصر شبیه است زندگی میکند. عمارتی با تلویزیون مداربسته و کلیه تجهیزات ایمنی. خانه او 20 هزار متر مربع مساحت دارد.
در خانه او مردها شبها در سالن بزرگی پر از فرشهای ایرانی و چلچراغهای بزرگ بر مخدههای ایرانی تکیه میزنند و کباب و کُنیاک میخورند. البته در مشروبخواری زیاده روی نمیشود، چون هژبر ورزشکار است و نباید موقع تیراندازی و یا میل گرفتن دستش بلرزد»!
■ گله داری
بر خلاف پدرش که در جوانی مدتی «گله داری» را رها کرده، تفنگ برداشته و به اسم «چریک دولتی» مشغول خدمت به «رضا خان» شده بود، «هژبر» همان «گله داری» را سفت و سخت چسبید و رها نکرد. گوسفند میخرید، پروار میکرد و سپس آنها را به تهران میبرد و به کشتارگاه میفروخت.
از دوران کودکی و نوجوانیاش چیز زیادی نمیدانیم جز اینکه با وجود به دنیا آمدن در «سنگسر» یا همان «مهدی شهر» استان سمنان و در خانوادهای بهایی، در تهران درس خوانده و دیپلم متوسطه را با یک سال مردودی گرفته است.
با این پیشینه خلاصهای که اینجا و آنجا دربارهاش نوشتهاند، ناگفته میتوانید حدس بزنید که، سرمایه دار شدن «هژبر» خان، تنها به کمک گله داری و فروش گوسفندان و یا آن طور که برخیها نوشتهاند با کمی زد و بند، پیدا کردن آشنا و پارتی و زیرکی و زبلی خودش اتفاق نیفتاده است.
پیشرفت آسانسوری او در امور اقتصادی و تبدیل شدن به مهره گردن کلفت اقتصاد دوره پهلوی، آن هم در مدتی نه چندان طولانی، بدون شک باید جز اینها، راز و رمز دیگری هم داشته باشد.
■ مافیای اقتصادی بهاییت
«حسین فردوست» در خاطراتش مینویسد: «هژبر یزدانی با حمایت عبدالکریم ایادی - پزشک بهایی ویژه دربار- به قدرتی تبدیل شد و اراضی وسیعی را در باختران و مازندران و اصفهان و غیره در اختیار گرفت... برای من معلوم شد که تمام این وجوه متعلق به بهاییان است و این معاملات را یزدانی برای آنها ولی به نام خود انجام میدهد... یک روز هم سمیعی رئیس بانک توسعه کشاورزی، به من شکایت کرد که فرد بیتربیتی با دو گارد مسلح به مسلسل، بدون اجازه وارد دفتر کارم شده و گفته که نامش یزدانی است و میخواهد سهام بانک با ساختمان و وسایل به او واگذار شود... سمیعی پاسخ داده که این امر منوط به اجازه وزارت کشاورزی و تصویب دولت است. یزدانی با خشونت جواب داده که ترتیب آن را هم میدهم»!
واقعیت این است که به جز حمایت پزشک ویژه دربار، میشود حمایتهای پنهان و آشکار افراد بسیاری را هم پشت سر «یزدانی» دید.
از همشهریاش، ارتشبد نصیری که رئیس ساواک شد بگیرید تا نزدیکان به دربار و حتی خود درباریان و شخص شاه که بارها از هدایای گرانقیمت و عجیب و غریب او شگفت زده شده و برایش پیام تشکر خصوصی فرستاده بودند. با این همه، اسناد تاریخی دلیل اصلی امپراتور شدن «یزدانی» را تشکیلات بهاییت میداند. سایت «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» در این باره مینویسد: «سیاست جامعه بهاییان این بود که نبض سیستم اقتصادی کشور را در زمینههای بنیادی و بویژه نان، گوشت، قند و شکر، امور زراعی و دامپروری و صنعت در اختیار داشته باشند... آنها با در اختیار قراردادن سرمایه مؤسسه مالی بهاییان به هژبر یزدانی یک باره او را از گلهداری جزء، به تاجری بزرگ مبدل کردند».
■ هر جا بود، فساد هم بود
مرحوم «دکتر رضا نیازمند» بنیانگذار شرکتهایی چون ماشینسازی و تراکتورسازی تبریز، ایرالکو و ماشینسازی اراک و سازمانهایی نظیر سازمان مدیریت صنعتی و سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران (ایدرو) و... از همکلاسیها و همدورههای «یزدانی» بود. درباره اینکه آیا میتوان «هژبر یزدانی» را از جمله کارآفرینان و فعالان اقتصادی قبل انقلاب به حساب آورد، گفته است: «یک نفر را سراغ من فرستاد که رئیس کارخانههایش شوم...آن موقع یادم نیست، معاون وزارت اقتصاد بودم یا رئیس سازمان گسترش؟ در حقیقت او کارخانههایی را خریده بود که نمیتوانست ادارهاش کند و کارش به اینجا رسیده بود که مدیران دولتی را از وزارتخانهها بگیرد و وارد سیستم خود کند... در خرید سهام یکی از بانکها فسادی اتفاق افتاده که در رأس این فساد هژبر قرار داشت... هر وقت اسم این آدم میآمد، با فساد همراه بود... در هر صورت من از او خوشم نمیآمد... پیشنهادش را هم نپذیرفتم... اگر از گرسنگی میمردم، پیش هژبر نمیرفتم...».
■ دستگیری مصلحتی
ما که نه، اما اسناد به دست آمده از ساواک حکایت میکنند که «هژبر» در زد و بندهای کلان مالی، سوءاستفاده، رشوه دادن و...کار را به جایی رساند که خیلی از مسئولان رژیم سابق هم صدایشان در آمد. اختلافش با رئیس کل بانک مرکزی از جمله مشکلاتی نبود که بتواند با قلدری، رشوه دادن و زد و بندهای معمول آن را حل کند. انتقال 2 میلیارد تومان از کشور به آمریکای جنوبی، شهادت چند کارمند بانک مرکزی علیه او و... برایش دردسر ساز شد. کار به روزنامهها کشید و در نهایت 23 مرداد سال 57، دستور دستگیری «یزدانی» صادر شد.
کار به جایی رسیده بود که همکاران و شرکای دیروزش مجبور شدند او را به اتهام اختلاس و حیف و میل بیتالمال به زندان بیندازند.
در بحبوحه پیروزی انقلاب با کمک رئیس زندانها «محرری» گریخت. مدتی در «سنگسر» پنهان شد و در فرصت مناسب خودش را به دلارهایش در «کاستاریکا» رساند.
■ اختاپوس چگونه مُرد
با خودرو زده بودند به دیوار زندان، آن را شکسته و «یزدانی» را فراری داده بودند. اگرچه انبوه املاک، مستغلات، شرکتها و بانکها، پلاسکو و اموالی که در ایران داشت، مصادره و بیشترش به بنیاد مستضعفان رسید اما آن قدر بُرده بود که بتواند در «کاستاریکا» دامداری، شرکت و بانک راه بیندازد و در قصر مجللی که افراد مسلح شبانه روز از آن محافظت میکردند زندگی کند.
دست انقلابیون اگرچه به او نرسید، دست هم مسلکانش اما رسید! گروهی از بهاییان که معتقد بودند «یزدانی» سرمایه و ثروت آنها را به یغما برده و گریخته است در کاستاریکا، پسرش را گروگان گرفتند و 11 ماه بعد با دریافت مبالغ هنگفتی از او فرزندش را آزاد کردند.
«یزدانی» در فروردین سال 1376 در «کاستاریکا» مُرد. فرزندش گفت وصیت کرده جنازهاش را به زادگاهش برگردانده و دفن کنند. دولت ایران اما اجازه بازگشت جنازه اختاپوس را نداد.
انتهای پیام/
نظر شما